تو برو هر چه دلت خواست ز من بد بنویس
مـیـگـذارم قـلـمـت نـقــش مــرا بــد بـکــنـد
بارها خواستۀ قلـب مـرا رد کـردی
میگذارم که دلت دست مرا رد بکند
گفته بودند به رفتار من عادت کردی
میروم تا به نبودم دلت عادت بـکـنـد
کاش این عشق تبی بود وبایی چیزی
تا به معشوقه دمی چند سرایت بکند
گرچه تلخ است نفسهای بدون تو ولی
باید این دل به نفس هاش خیانـت بکند
آه اگر چشم تو را هـیـچ نبینم دیـگـر
قاتلی هست که با چشم جنایت بکند؟
دل من خون شد و زخمی ، ولی امید است
ملک الموت مرا یـک شـبـه راحـت بـکـنـد
دانیال علی پناهی
[ پنجشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۶ ] [ 14:3 ] [ دانیال علی پناهی ] [ ]
روزهایم آفتابی نیست...برچسب : نویسنده : weexpectationforupo بازدید : 110