در دلم این همه آمالِ فرو ریخته بود
.
جگرم از همه ی اهل زمین سوخته بود
.
چه کسی بود زمین خوردن ما را بیند
.
آن زمانی که در این سینه غم اندوخته بود
.
نای دلشاد شدن در دل بی تاب نبود
.
گوئیا دل به صلیب غمت آویخته بود
.
محتضر در دل بستر پی عزرائیل اش
.
آن دلی بود که با یاد تو آمیخته بود
.
.
.
.
دانیال علی پناهی
نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۲ساعت 23:34 توسط دانیال علی پناهی|
روزهایم آفتابی نیست...برچسب : نویسنده : weexpectationforupo بازدید : 12