خـدایـا سـخـت گـرداندی در این عـالـم حـیـاتـم را
کـه روزی چــنــد مــیــدیــدم ، تـقـلای مـمـاتـم را
گشودی درب رحمـت را ولی بـر روی مـا بستی
در ایــن تـومــار اعـمـالـم ، فـقـط دیـدی گناهـم را
چـقـدر از بـاب حـاجـاتـم بـه درگاهت دعـا کـردم
صـبـوری در اجـابـت هـا ، عجولی هـر عذابم را
چه تسبیحی که از نامت ، هزاران دور چرخاندم
بـه قـدری نـام تـو بـردم ، کـه یـادم رفـت نـامم را
هـزاران نامه بنوشتم ، به شرح حـال و اوصـافـم
فقط بسـم الله اش خواندی ، نخواندی تـو کلامم را
شـروع و خـتـم طـاعـاتـم ، سـلام و ذکـر تو گفتم
کـه روزی بشنوم از تو ، جـواب یـک سلامـم را
بـر این دلخستۀ غمگین ، تـو عـمـر نـوح بخشیدی
کـه مـن بـاور نمیکردم ، ز غم این چون دوامم را
اگـر من خانۀ خود را ، ز غم صد بار گـم کـردم
ولـیـکـن گــم نـمـیـکـردم ، ره بـیـت الـحـرامـم را
برای زندگـی چیدم ، هـزاران فـکـر و رویـا مـن
ولـی هـر بـار بـا حکمت ، زدی بـر هم نظامم را
در میخانه ای رفتم ، که از عشق تو مِـی ، نوشم
ز خُم از خون دل پر کرد ، آن ساقیت ، جامم را
زدم مـن قـیـد خـورشـیـد و بـه تـاریـکـی گرفتارم
دگـر روشـن نگرداند ، هزاران شـمـس شـامـم را
خدایا : حکمت تو را دردیست ، که منشاء آن جهل ماست
دانیال علی پناهی
روزهایم آفتابی نیست...برچسب : نویسنده : weexpectationforupo بازدید : 83