تا تو آمدی

ساخت وبلاگ

 

 

توی تنهایی هامون گم شدیم ما 


جدا از توده ی مردم شدیم ما


قلم برداشتیم اینو نوشتیم


که ما بازیچه های سرنوشتیم


نشسته اشک روی صورتامون


چشاشو بسته روی ما خدامون


صدای ما میمونه تو گلومون


چقدر دوره امید و آرزومون


چقدر دیوار سد راهمونه


چقدر پیریم و قلبامون جوونه


توی بن بست بازم گیر کردیم


تموم شد زندگی ما دیر کردیم


یه روز اندوه دنیا بود با من


گرفتم زانوی غم رو به دامن


همش هی ناله کردم آه گفتم


به یک دنیا بد و بی راه گفتم


با فریادم شکستم این سکوتو


غم هر چیز که بود و نبودو


تموم زندگیمو مرگ برداشت


برای من دیگه چیزی نمیذاشت


یهو از بین این غمهای سنگین


رسیدی تو با اون لبخند شیرین


نشستی پای حرفای دل من


نذاشتی من بیفتم پیش دشمن


منو از خاک غم برداشتی تو


توی گلدون قلبت کاشتی تو


تو دیدی تیغو توی استخونم


تو بستی زخم هامو مهربونم


جهانم تیره بود از این سیاهی


تو بودی که به دنیا رنگ دادی


دارم پا میذارم رو رد پاهات


بگو چی داری توی اون نگاهات


تو قلبت کشف کردم ؛ مهربونی


تو از هر کس منو بهتر میدونی


سرم رو شونه هات آروم میشه


مثل یه بچه ی معصوم میشه


چقدر آرامشه توی وجودت


به من وصله تمام تار و پودت


تو انگاری یه لبخند از خدایی


یه شادی بین انبوه غمایی


تو پاکی و وفادار و نجیبی


بهت دارم چه احساس عجیبی


خدا رو شکر که پیدات کردم


تا قربونت برم ، دورت بگردم


چقدر خوشحالم از اینکه تو هستی


از اینکه توی قلب من نشستی


نشسته مهر تو روی دل ما


برات میمیره دانیال ، فریبا

 

 

 

 

 

 

 

فایل صوتی شعر در قسمت پیوند های روزانه ی وبلاگ

 

 

 

 

 

 

 

دانیال علی پناهی

روزهایم آفتابی نیست...
ما را در سایت روزهایم آفتابی نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : weexpectationforupo بازدید : 122 تاريخ : شنبه 30 فروردين 1399 ساعت: 23:16