تو چه میدانستی
من چه شبها مردم
و چه غمها که فرو میخوردم
تو چه میدانستی
یاس من تا به کجاست
عمق درد من چیست
و چه در دل غوغاست
تو چه می فهمیدی
و چه میپرسیدی
اگر اندوه مرا
در دلم میدیدی
تو نمیدانستی
زخم هایم باز است
و نمیگفتم من
دردهایم راز است
تو که لبخند زدی
من ز غم خندیدم
در پس چشمانت
بغض خود میدیدم
دست هایم سفت است
پینه دارد دستم
دشمنان شاد شدند
تا دمی بنشستم
آرزوهایم را
دفن کردم با خود
می هراسم دیگر
از امید بیخود
مردم از دلتنگی
مردم از بی رحمی
تا در این شهر ز عشق
من ندارم سهمی
دانیال علی پناهی
برچسب : نویسنده : weexpectationforupo بازدید : 87