تو چه تنها و چه تنها و چه تنها بودی
در سیه چال ، و هم قصر زلیخا بودی
تو به هر ملک که رفتم ، بنشستی از پیش
هر کجا نام خدا بود ، تو آنجا بودی
قهر کردم به تو و ، قهر نکردی با من
من در این زشتی و تو ، یکسره زیبا بودی
من ز شادی جهان سهم نبردم هرگز
چون تو ساقی می و باده ی غمها بودی
من برای تو طوافی که نکردم یا رب
تو که دائم به طواف دل شیدا بودی
تو که گفتی بروم در پی عقبا و بهشت
و نگفتی که چرا در پی دنیا بودی
من ز تو هیچ نخواهم تو ز من هیچ مخواه
من که امروز گرفتار و تو فردا بودی
دانیال علی پناهی
روزهایم آفتابی نیست...برچسب : نویسنده : weexpectationforupo بازدید : 90