ترسیم بهشت

ساخت وبلاگ

 

 

+ عزیزم؟


- جانم؟


+ میگم میشه تا خوابت نبرده یه کم با هم حرف بزنیم ؟


- آره عزیزم من که از خدامه


+ میگم تو دوست داری بهشت چه شکلی باشه؟


دوست دارم سلیقتو بدونم ... اول تو بگو بعد من میگم ...


- خب راستش سوال سختیه


بهشت رو خدا با سلیقه ی برتر خودش برای

 

بنده های خوبش آماده کرده


من در مقابل سلیقه ی خدا که حرفی برای گفتن ندارم ...


+ میدونم عزیزم ولی حالا یه توصیف جزئی بکن ...

 

ببینم چجور جایی بهترین حس رو بهت میده ...


- باشه ..


خب راستش ...

 

آآآآمممم 


آها


یه دریا رو فرض کن که رنگ آبی فیروزه ای داره و

 

سطحش پر از درخشش نوره


یه ساحل هم کنارشه 


وقتی از دریا به سمت ساحل میای تا ده بیست قدم اول

 

ماسه های ساحله بعدش گیاهای سر سبز یه جنگل انبوه

 

و پر از درخت و دره و آبشار ها و رودخونه های پر آب

 

و وسیع و قشنگ ، یه درخت تنومند هم بین دریا و جنگله

 

دقیق بعد از ماسه ها


بالای این درخت بزرگ یه تخت بزرگه با ملافه های سفید

 

و بالش ها و تشک های نرم و راحت


و چون بهشت خورشید نداره و نور و دمای بهشت عالیه 


نیازی نیست هیچ شاخه ای اون بالا رو سرمون سایه بندازه


تا از نور و گرماش در امان باشیم


برای همین بالای درخت هیچ شاخه ای مزاحممون نیست

 

میتونیم از منظره ی دور تا دورمون استفاده کنیم

 

و لذت ببریم ، البته یه مقدار از شاخه هاش برای برداشتن

 

میوه لازممون میشه چون تو بهشت از هر درختی که بخوای

 

هر میوه ای که بخوای میتونی برداری ...

 

و هر از گاهی یه نسیم خوش بوی خنک به صورتمون میخوره


و دیگه ... اینکه تو باشی پیشم ..


و کسایی که دوستشون داشتم تو دنیا


حالا از دوستام یا خانوادم ...


همین عزیزم ... دیگه هیچی نمیخوام ...

 

همین تو بهشت باشه واسه من بسته ....


تو چی؟


+ وای چه قشنگ گفتی عشقم 


خب ... راستش منم این بهشتی که تو گفتی رو هوس کردم ...

 

ولی منم یه خیالایی واسه بهشت دارم ..


- خب بگو عشقم


+ باشه


ببین من دوست دارم یه کوه بلند باشه


بالای اون کوه بلند که استوانه ای رفته بالا


و دیواره هاش اصلا شیبی نداره و به صورت

 

کاملا عمودی بالا رفته


یه قصر داشته باشم


یه قصر با معماری بی نظیر و خیره کننده یه قصر از

 

طلا که وقتی بهش نگاه میکنیم برق بزنه و از چندین

 

مایل اون طرف تر مثل خورشید بدرخشه


- عشقم فکر نمیکنی اگه بالای یه کوه استوانه ای

 

اون قصر باشه ما زندانی میشیم؟


اینجوری بهشتمون محدود میشه که


+ نه عزیزم  ... فکر اونجاشم کردم


قرار نیست کسی جز من و تو وارد این قصر بشه


من و تو هم دو تا بال داریم


و جالب اینکه


من دوست دارم تو بهشتم فصل زمستون هم داشته باشم


حتی شب هم داشته باشم


منتها نه شبی که به کلی سیاه باشه


شب تو بهشت ما باید یه رنگ آبی پر رنگ باشه


مثل هوای گرگ و میش دم سحر 


دوست دارم دور تر از قصر ما اون پایین وسط دشت

 

بین درختای بلند یه دهکده ی کوچیک باشه


که وقتی برف میباره نور چراغای خونه ها

 

توی شباش از پنجره بتابه روی برف

 

و دونه های برف از نور زرد رنگ خونه ها

 

توی شب بدرخشه ...


و اونجا رو یه دهکده ی رویایی و زیبا کنه

 

و یه محیط افسانه و ای و جادویی به وجود بیاره

 

و من و تو از دور از اون بالا به تماشای اون دهکده بشینیم


دلم میخواد وقتی کنار هم پرواز میکنیم یه

 

همچین منظره هایی زیر پامون باشه


توی اون دهکده هم آدمایی زندگی کنن که

 

دوست داریم ببینیم

 

و هر لحظه نسبت به اون حسی که داریم

 

یه موسیقی بهشتی نواخته بشه

 

مثلا یه موسیقی برای لحظه ی پروازمون

 

یه موسیقی برای لحظه ی ابراز عشقمون

 

یه موسیقی برای آرامش و استراحتمون

 

و یه موسیقی برای لحظه های شادمون .


- خانوادمون و دوستای صمیمیمون چی؟


+ اونا هم هستن ... تو بهترین جای بهشتمون ...


ولی تو باید همیشه پیشم باشی ...


هر جا که میرم دلم میخواد تو کنارم باشی


واسم لذت های بهشت قشنگه به شرطی که تو پیشم باشی

 

تا خوبی هاشو نشونت بدم ...


بذار برات یه مثال بزنم ...

 

تو همین دنیا اگه بهترین ماشینو داشته باشی یا بهترین خونه ..

 

ولی کسی رو نداشته باشی مثلا دوست یا خانواده یا هر کس


بهت لذت میده؟

 

هرگز لذت نمیده .... چون تماشاچی نداره دنیات


بهشتم واسه من همینه


دوست دارم تو تماشاچی من باشی و من تماشاچی تو


به هم نگاه کنیم با هم غرق خوشی هاش بشیم 


تو نزدیک ترین عزیز ترین و دوست داشتنی ترین رفیق منی


همین الانشم دنیام با تو دست کمی از بهشت نداره عزیزم ...


- عشقم؟


+ جانم؟


- ما دقیقا چیکار باید بکنیم که بهشتی بشیم؟


+ کار سختیه عزیزم


باید مدام با خودت بگی


میدونم صدا از دیوار در میاد ولی از تو نه


میدونم همه رو میبینم اما تو رو نه


میدونم همه رو میشنوم اما تو رو نه


میدونم همه میگن نیستی 


میدونم خیلی وقتا فقط یه گوشه میشینی و خیره میشی که

 

من چیکار میکنم تو این لحظه از زندگیم


میدونم هیچ دلیلی ندارم برای اثبات حضورت یا وجودت


ولی تو هستی خدای من


تو هستی


تو هستی


و یه جایی 


یه روزی


خودتو نشون میدی


یه روزی که با همه وجودم


دوستت خواهم داشت .......


وقتی اینو گفتی


و به این حرفا ایمان قلبی هم داشتی


مطمعن باش یه روز میری بهشت


هر چند راه سختی تا بهشت در پیش باشه


ولی یه روز بهش میرسی عزیزم ....


قول بده اگه من جهنمی شدم


به جای من حسابی تو بهشتت خوش بگذرونی ...

 

 

 

 

 

دانیال علی پناهی

 

 

روزهایم آفتابی نیست...
ما را در سایت روزهایم آفتابی نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : weexpectationforupo بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:52