سی سالگی

ساخت وبلاگ

 

 

دست تقدیر چنین خواست و سی ساله شدم

 

در پس عمر گران آه چه جزغاله شدم


چیزی از عمر نفهمیدم و در این مابین


گریه ها کردم و درمانده ی هر ساله شدم


من که دنباله ی یک چاره بگشتم همه عمر


چاره گم کردم و من این همه بیچاره شدم


من ستم هیچ نکردم به کسی میدانم


و ستم دیده ی ایام دگر باره شدم


نفسی نیست که با آه نیاید بیرون


آنقدر رفتم از این درد ، که آواره شدم


پدری داشتم از عاطفه ها بیگانه


او اذان گفت به گوش من و آماده شدم


در سرم گردش افکار چه افزون میشد


من ندانستم از این دهر چرا زاده شدم


نفسم تنگ شد از سینه و قلبم میریخت


آنقدر در پی مکر دگران ساده شدم


هر که را دست گرفتم به زمینم کوبید


من که مغرور نبودم ولی افتاده شدم


آرزوهای زیادی به سرم بود ولی


خیس اشکم به سجودی سر سجاده شدم


در سکوتم بگرفتم به بغل زانویم


تا ندانند که محتاج به یک ناله شدم


همه عمرم به خدا چاه عمیقی بوده


همه گفتند که من عاجز یک چاله شدم


حرف هایم شده شمشیر به قلب دگران


آنقدر تلخ شدم آلت قتاله شدم


در پی یار جز آغوش نبودم راضی


حال راضی به فقط سایه و یک هاله شدم


خاک بر فرق تو دنیا که وفایت بیجاست


که مرا این همه درد است ، و سی ساله شدم

 

 

 

 

 

تولد سی سالگی ام

 

 

 

دانیال علی پناهی

روزهایم آفتابی نیست...
ما را در سایت روزهایم آفتابی نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : weexpectationforupo بازدید : 106 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:52