سورپرایز ولنتاین من

ساخت وبلاگ

 

 

 

 

 

پارسال قبل ولنتاین بود که داشتم به عشقم اصرار میکردم

 

که بذاره بزرگترین خرس ولنتاینو براش بخرم

 

میخواستم یه خرس گنده براش بگیرم

 

که فقط با وانت بتونن حمل و نقلش کنن

 

ولی اون مدام اصرار میکرد که نه نمیشه و عصبانی میشد

 

چون شرایطشو نداشت و منم بعد ها فهمیدم که واقعا نمیشد

 

این کارو بکنم چون دردسر میشد براش ...

 

البته سورپرایز بهتری براش در نظر گرفتم ولی خب در کل

 

میخواستم بگم که جریان این عکس بالا چیه .......

 

راستش 25 بهمن که روز ولنتاینه داشتم سر کارم کار میکردم

 

یه مقدار سیم کشی و فرم گذاری داشتیم که سرگرم انجامش بودم

 

چند روزی هم بود اسباب کشی کرده بودیم و نت خونگیم قطع بود

 

یه هفته ای میشد نت نداشتم و تا چند روز بعد ولنتاین هم نتم

 

وصل نشد ...

 

حسابی تنها بودم و دلم گرفته بود و داشتم آهنگ گوش میدادم

 

با گوشیم که تو جیبمه .... البته بدون هنذفری گوش میدم همیشه .

 

یهو دیدم همکارم داره صدام میکنه و میگه دانیال بدو بدو

 

بیا اینجا رو ببین چه صحنه جالبی ...

 

رفتم جلوتر و دیدم یه پسر سر خیابون وایساده

 

یه خرس گنده رو گذاشته رو سقف یه پراید که ظاهرا آژانس بود

 

بعد زنگ زده بود به دختره و دختره هم داشت از یه کوچه ی

 

دیگه میومد ... وقتی از نبش کوچه رد شد و وارد کوچه ی

 

خودشون شد یهو با این صحنه روبرو شد

 

از خوشحالی پرید تو بغل دوستش یا نامزدش

 

و کلی ازش تشکر کرد ...

 

چقدر دوست داشتم این صحنه رو

 

خدا میدونه که از ته دلم براشون خوشحال بودم و براشون آرزوی

 

عشق پایدار میکردم و سلامتی و خوشبختی ...

 

خدا میدونه یه سر سوزن حسودی نکردم با اینکه تنها بودم ..

 

ولی یه ربع بعد وقتی برگشتم سر کارم و داشتم کار میکردم

 

یهو یه فکری خرابم کرد ...

 

موقع فرم گذاشتن توی سقفا حسابی دستم زخم شده بود

 

به خاطر برخورد دستم با سیم های فلزی داخل سقف

 

یه نگاه به دستم کردم دیدم پر از زخمه

 

یه نگاه به لباس کارم کردم از سر تا پا دیدم پر از خاکه

 

یاد دلم افتادم که از دستمم زخمی تر و پر خون تره ...

 

خیلی دلم برای خودم سوخت ...

 

خدا میخواست اون روز تحقیرم کنه

 

من که نت نداشتم برم اینستا خوشبختی مردمو ببینم

 

ولی خدا یه جوری منو کشوند به اون محل که ببینم آرزوهامو

 

دست دیگران ....

 

خدا میخواست بگه بنده ی من میتونم به تو هم بدم

 

ولی نمیدم

 

تو لیاقت خوشبختی نداری

 

تو باید تو تنهایی و ناکامی بمیری

 

تو به هیچ کدوم از آرزوهات نمیرسی

 

و من آرزوهاتو به بقیه ی بنده هام میدم تا ببینی میتونم

 

ولی نمیخوام که این زیبایی ها سهم تو باشه ...

 

اون روز فهمیدم حکمت دیدن این صحنه چیه

 

خدا میخواست لج منو در بیاره ....

 

میخواست منو تحقیر کنه ...

 

یه عمره کارش همینه یکی دو روز نیست که ...

 

یادمه یه مدت ماشین اوپل کورسا دوست داشتم

 

با اینکه این ماشین تو ایران یه ماشین کم یابه ولی

 

وقتی من آرزوم داشتن یکیشون بود

 

زمین و زمان پر از اوپل کورسا شده بود

 

بقیه آرزوهامم همین بودنا ..... همشون همیشه جلو چشمم رژه میرفتن

 

همیشه آرزوهای منو دیگران زندگی کردن اونم جلوی چشمام...

 

خیلی لج بر انگیزه نه ؟ ولی من وقتی اینا رو میدیدم

 

میگفتم خدایا شکرت ...

 

همین که آرزوهای من دست دیگرانه کافیه ... دیگران خوش باشن

 

منم خوشحالم ...

 

کاش همه رو خوشبخت و شاد کنی منم این گوشه کنارا به

 

خواسته هام برسونی اگه به صلاحمه ....

 

و جالب اینجاست از دید خدا هیچ وقت آرزوهای من

 

به صلاحم نبودن ...

 

همیشه وقتی نیاز داشتم تنها باشم یکی دورم بود که آرامشمو به هم زد

 

و وقتی نیاز داشتم یکی کنارم باشه پشتمو خالی کردن

 

حتی مهم ترین آدمای زندگیم ...

 

خیلی احساس تنهایی کردم وقتی برگشتم بعد از چندین روز

 

و دیدم کسی سراغمو نگرفته ....

 

دیدم برای عزیز ترین دوستام که همیشه براشون وقت میذاشتم

 

اصلا مهم نیستم ...

 

چقدر دستم بی نمکه من .......

 

چقدر تنهایی اذیتم میکنه این روزا

 

نه اینکه نتونم از تنهایی در بیاما

 

میتونم ولی خودم نمیخوام

 

نمیبینم کسی رو که لیاقت قلبمو داشته باشه ...

 

تنهایی خیلی بده ولی دارم بهش عادت میکنم

 

دیگه نباید حریم تنهایی منو کسی بشکنه ...

 

دیگه میترسم از تنها تر از تنها شدن ...

 

به قول شاعر : هر بار خواستم تنهاییمو با کسی قسمت کنم

 

چند برابر شد ...

 

خلاصه اینم از غافلگیری ولنتاین ما آدم بدبختا .....

 

 

 

 

 

 

 

 

دانیال علی پناهی

 

روزهایم آفتابی نیست...
ما را در سایت روزهایم آفتابی نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : weexpectationforupo بازدید : 113 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 0:22